دلنوشته
مرد من نه با اسب سفید می آید نه با بنز سفید! مرد من با دو پای خودش می آید مرد من نه با حساب پر، و نه با شرکتی در فلان جای شهر که با غرور و مردانگی اش می آید مرد من آنقدرها هم رویایی نیست... بلکه آدم ساده که می شود از قامتش مغرور شد که می شود خستگی هایش را فهمید که چشمانش حرفی جز برای من ندارد باید زن باشی تا بفهمی حتی یک شاخه گل وقتی از دست مردی میرسد که دستانش جز برای تو نیست چه عشقی دارد … هزار کادوی گران قیمت پیشکش … باید زن باشی تا ببینی همان دست ها چیزی ست فراتر از دست محکم … امن است … اطمینان دارد … مرد من مرد می اید... قول داده اَم… گاهـــی... هَر اَز گاهـــی... فانـــوس یادَت را... میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم... خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛ هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد… خیالَت راحَت نه در آغوشت گرفته ام ... نه تو را بوسیده ام ... نه حتی موهایت را نوازش کرده ام ... اما ... ببین چگونه برایت عاشقانه می نویسم ... باتو هستم ای غریبه، آشنایم میشوی؟ آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟ من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ... مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟ روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است ای غریب آشنا، آشنایی با خدایم میشوی؟ من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟ ای غریبه با شکوه و دلخوشی همسرای خنده های باصفایم میشوی؟ بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟ بـا پـای بـرهنـ ه از دریـا می آمـدم ... تـا انتهــای غـروب ؛ وقتــی کـ ه کفشهایـ م پٌـر از دانــ ه های شـ ن بــ ود . . وقتــی کـ ه صدفـها را بـ ه ارمغـان تــ و عاشقانـ ه چیــ دم . . دریــا پٌــ ر اَز مهتــابـــ بــ ود وقتـی کـ ه چشـ م منتظـ رم ستـ اره ها را بـدرقـ ه میکـ رد . . ??سپیـ ده ی انــ دوه سـ ر زد و تنـهـا مٌرغــان سپیـ د عـاشـق مــرا میخـوانـ دنـ د، وقتــی کـ ه تــ و را میــان خلـوت ساحـل و دریــای مسافـر گـم کـردم ...(!) دلم برای باران تنگ شده است دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران .بارانی که به من آموخت رسم زندگی را دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان برای ابرهای سیاه سرگردان در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دل است نمی داند درد دلش را به چه کسی بگوید پس ای باران ببار که درد دلم را به تو بگویم بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم ببار تا خالی شوم میـــــگن چرا انقدر غمـــــگین می نویسی••• افسرده میـــــشیم••• ببخشـــــید••• حق باشـماست••• چندخطی مینویســـــم••• بخند••• ســـــاده بودم••• خیلی ســـــاده••• به همه محبت کردم…بی محبـــــتی هارا زود فراموش کردم••• اماسادگی ام رانـــــشانه گرفتند••• و زمینـــــم زدند ••• بخند ••• اولین باربود که عاشـــــق شدم••• از هستی ام مایه گـــــذاشتم.••• به حدمـــــرگ می پرستیدمش••• فکر میکردم از عشق سیـــــراب شود می ماند••• اما ازمن ســـــیر شد و رفت••• خنـــــده دار است••• بـــــخند :) ••• از غرورم گذشـــــتم••• التمـــــاس کردم••• التماس برای نرفتنش…التماس برای بودنـــــش••• التماس برای بادیگـــــری نرفتنش••• اما خندید و رفت••• بخند :) کنـــــارم بود••• باتمام وجود حس کرده بودم که مرا نمیخـــــواهد••• از نگاهش…از نگرفتن دستانم••• از سرم شلوغ اســـــت های دروغی اش••• از زود شب بخیر گفتن ها و آنلاین بودنش••• از جانم نگفتن هایش••• آخ که این آخـــــری جانم را میگرفت••• دنیابر سرم آوار میــــــــــشد وقتی صدایش میزدم و نمیگفت جانم••• اینها خنده دار اســـــت••• بــــــــخند آی دنیا ... میگن روز قیامت خدا از تک تک کارای آدما سوال میکنه آخ... دوست دارم روز قیامت خدا ازم بپرسه کیا دلتو شکستن ؟؟ قیامت میکنم... کسے غرور گرگ را درک نکرد ... مردم عاشق سگهایے هستند که به ... پایشان مے افتند و دم تکان مے دهند ...! حالت تهوع دارم این حالت تهوع باقرص یاهوای خوب درست نمیشود علاجش فقط بالاآوردن فحش هاییست که به بعضیهابدهکارم
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |