سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دلنوشته

عروسی بود

صدای اهنگ ماشین و بوق و دست زدن

مردم حسابی فضارو شاد کرده بود

داد زدن عروس و دوماد اومدن..

الحق که جفتشونم قشنگ شده بودن

ته کوچه رو نگاه کردم

سه چهار نفر انگار برعکس همه حالشون خوب

نبود!!

یه موتور بود دوتا پسر ترکش بود،پسر پشتیه

مسته مست به عروس نگاه میکرد و حرف

نمیزد، خیره شده بود به عروس فقط از بطریش

فک کنم عرق میخورد...

یکیم یه ماشین بود که توش دوتا دختر بودن.

جفتشون گریه میکردن ولی یکشیون داشت زار

میزد. گوشمو تیز کردم شنیدم به رفیقش گفت:

آخه ببینش چقد کت شلوار دامادی بهش میاد

دیگه از اون وقت تاحالا عروسی که میبینم تنم

میلرزه برا دونفری که قراره نابود شن:)

 


نوشته شده در دوشنبه 96/1/14ساعت 7:24 عصر توسط shaghayeghgh نظرات ( ) |
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت