دلنوشته
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند از فکر من بگذر خیالت تخت باشد من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد این من که با هر ضربه ای از پا در آمد تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر به راحتی کسی از راه ناگهان برسد رها کند برود از دلت جدا باشد به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری که هق هق تو مبادا به گوششان برسد خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد به او که عاشق او بوده ام زیان برسد خدا کند که فقط این عشق از سرم برود خدا کند که فقط زمان آن برسد نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است … دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است … بیراهه ای که به کوچه ی عشق می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم! راهنما شده ام …. بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته آسمان پر باران چشم هایم بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟ گفتم غم تو دارم چیزی نگفت و بگذشت حافظ خوشا به حالت یارم گذشت و یارت گفتا غمت سرآید هوا اینجا کمی دلگیر است ، آنجا را نمی دانم اینجا ترس فراموش کردنت مثل خره تمام جانم را پر میکند ، آنجا را نمیدانم اینجا جای خالیت به وسعت یک جهان است ، آنجا را نمیدانم ای کاش برای تو هم تفاوت بین “اینجا” و “آنجا” فقط یک “ی” باشد … خدایا میشه سرمو بزارم رو پاهات ، چشمامو ببندم ، تو دستتو بکشی رو موهام ، من آروم بخوابم .... فقط خدا یه چیز بگم تا خوابم نبرده !!! خیلی خسته ام . . . بیدارم نکن خدای من کمی پائین بیا و روی این نیمکت کنارم بنشین کمی دستم را بگیر کمی شانه هایم رابفشار کمی از گریه هایم را تماشاکن میدانی عجیب گرفته ام رهایم کن هی روزگــــــــــــــــار!!! چراغت که روشنـــــــه … ولی نمیدونم چرا صدات همش قطع و وصل میشــــــــه!!! بعضی وقت ها دوست دارم وقتی بغضم میگیره خدا بیاد پایین اشکامو پاک کنه! دستمو بگیره بگه: آدما اذیتت می کنن .؟! بیا بریم پیش خودم …
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |