دلنوشته
شب دو دلداده در آن کوچه ی تنگ مانده در ظلمت دهلیز خموش اختران دوخته بر منظره چشم ماه بر بام سراپا شده گوش در میان بود به هنگام وداع گفتگویی به سکوت و به نگاه دیده ی عاشق و لعل لب یار دل معشوقه و غوغای نگاه عقل رو کرد به تاریکی ها عشق همچون گل مهتاب شکفت، عاشق تشنه لب بوسه طلب هم چنان شرح تمنا می گفت سینه بر سینه ی معشوق فشرد بوسه ای زان لب شیرین بربود دختر از شرم سر انداخت به زیر ناز می کرد،ولی راضی بود! اولین بوسه ی جان پرور عشق لذت انگیزتر از شهد و شراب لاجرم تشنه ی صحرای فراق به یکی بوسه نگردد سیراب نوبت بوسه ی دوم که رسید، دخترک دست تمنا برداشت عاشق تشنه که این ناز بدید بوسه را بر لب معشوق گذاشت!
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |