دلنوشته
دیشب با خدا دعوایم شد فکر میکردم که دیگر دوستم ندارد رفتم گوشه ای و چند قطره اشک ریختم تا اینکه خوابم برد..... صبح که بیدار شدم مادرم گفت ....نمیدانی از دیشب چقدر باران امد ......
نوشته شده در پنج شنبه 95/6/4ساعت
12:53 عصر توسط shaghayeghgh نظرات ( ) |
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |