دلنوشته
و رفتــــــ تا لبـــــــ هیچ... و پشتــــــ حوصله ی نور ها دراز کشید... و هیچ فکر نکرد! که میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها مانده ایم!!! و رفتــــــ تا لبـــــــ هیچ... و پشتــــــ حوصله ی نور ها دراز کشید... و هیچ فکر نکرد! که میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها مانده ایم!!! و در آینه نفس کشنده سراب تصویر تو را در هر گام زنده تر یافتم در چشمانم چه تابش ها که نریخت و در رگ هایم چه عطش ها که نشکفت آمدم تا تو را بویم و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی به پاس این همه راهی که آمدم... غمگینم مثل حس نقاشی که معشوقه اش کوراست... بعضیا واسمون زیر آبی رفتن... فک کردن خیلی زرنگن! ولی نمی دونستن هم آب زلاله، هم کوسه ها رفیقمونن... تو که نمی دانی! چه کیفی دارد، بیاید... کسی که همیشه دنبالش بوده ای...
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |