دلنوشته
از یه جایی به بعدفقط دستتو میذاری زیر چونت و میگی: ولش کن بالاخره یه چیزی میشه... علم بهتره یا آغوش؟! فصل اگر پاییز باشه... یار اگر کنارت باشه... باد آروم اگر پرده رو تکون بده... بوی بارون اگر قاطی بشه با بوی عطر تنش... تو بگو کل دنیا یا آغوش؟ آغوش!!! آغوش!!! به نظرم شهریار غمگین ترین آدم دنیا بوده... لحظه ای که نوشت "کسی نیست در این گوشه فراموش تر از من" و چقدر خیلیامون این لحظه رو تجربه کردیم... تو مجبور نیستی خودتو عوض کنی تا با سلیقه احمقای دورت جور در بیای تو همینی هستی که هستی... هر کسی باهاش مشکلی داره می تونه گورشو گم کنه ... خیلی راحت ... شهر از بالا قشنگه ادماش از دور بزن دنیا، بزن رسمت چنین است سزای دل به تو دادن همین است بزن که شاخ و برگم زرد زرد است خزان من، بهار من، تگرگ است بزن بر جسم من زیرا حقیر است بزن نامرد، این حکم زمین است... می نویسم برای تو برای تو که بودنت را نه چشمانم می بیند و نه دستانم لمس میکند ... تنها! صادقانه! با دلم ! "احساست" میکنم... دلُم می سوزه تو سینم کبابه میون مُو و تو دریایه آبه میون مُو و تو دوری فِتاده اگر مثل منی حرالت خرابه شبم از دست دل دریا کُنُم طی زنُم غوطه در این دنیای بی پی اگر گوهر به دست مُو نیاید نشینُم با دل زارُم پیا پی میان موج دریا خانه ی مُو فلک برهم زده کاشانه مُو رفیقان دورُم جمع گردید که کم کم پر شده پیمانه مُو #فایز
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |