دلنوشته
چوب تنبیه خدا نامرئیست! نه کسی میفهمد نه صدایی دارد... یک شبی،یک جایی، باعث و بانی یک بغض شدی و دلی سوزاندی آن زمان فکر نمیکردی بغض پاپی ات خواهد شد... و شبی یک جایی می نشیند سر راه نفست و توهم بالاجبار هر دقیقه صد بار محض ازادی راه نفست،بغض را می شکنی... اری این چوب، چوب خداست... هرچه انسان تر باشیم زخمها عمیق تر خواهند بود هر چه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهاییمان بیشتر خواهد شد... وقتی آدم خودشو میکشه یه دوستت دارم ! یه دلم تنگ شده! یه قوربون صدقه ! ازتون بشنوه و نمیگید... زمانشکه بگذره نه دیگه فایده داره نه دیگه مهمه... به من میگفت کم حرف میزنی!!! باور کنید، هر کس چشمانش را می دید الفبا یادش میرفت... دست نوازش سر خر بکشی دم تکون میده... بعضیا از خر هم گاو ترن، معنی محبت رو نمیفهمن... جایی برایم گوشه دلت بگذار... جایی که جای هیچکس نیست همان گوشه خالی دلت... که هیچ کس پیدایش نمی کند... هیچ کس ... آنجارا برای من کنار بگذار... اینجا! در دنیای من! گرگ ها هم افسردگی مفرط دارند ... دیگر گوسفند نمی درند... به نی چوپانی دل می سپارند و گریه میکنند... از پل نامردان عبور نکن بگذار تورا آب ببرد از ترس شیر به روباه پناه نبر بگذار تورا شیر بدرد ببر باش و درنده ولی از کنار آهو بی پناه به آرامی گذر کن... باید دنیارا کمی بهتر از آنچه که تحویل گرفتی تحویل بدهی این که بدانی حتی یک نفر با بودن تو راحت تر نفس می کشد یعنی موفق شده ای... من چشمام ضعیف نیست فقط! وقتی زل میزنم تو چشماش دیگه جایی رو نمیبینم ...
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |